بایگانی برای جولای, 2015
اکنون دیگر…
اکنون دیگر...

اکنون دیگر…

اکنون دیگر “در دسترس” بودنت مهم نیست چون دیگر نه “مشترک” هستی و نه “مورد نظر” …! هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده…! هرکس ک سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، میگویم وجودش را نداشتی…! فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ، قطع به یقین من کم توقع بوده ام…! حالا هم که اتفاقی نیفتاده ، حادثه ی بین ما ، فقط يک زد و خورد ساده بوده ! تو جا زدی ، من جا خوردم….! زمانی “نبودنت” همه هستی مرا نابود میکرد ولی حالا “بودنت”…….! میشود که نباشی؟؟؟ راستی!! سلام مرا به وجدانت برسان…البته اگر بیدار بود!

بدرقه اش کن …

بدرقه اش کن ...

بدرقه اش کن …
شاید با دیگری خوش تر باشد …
مگر …
خوشحالیش …
آرزویت نبود …

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست
چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام
کمی خسته ام
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را
هنوز یاد نگرفته ام
تنها “خوبم” هایی روی زبانم چسبانده ام
مضطربم.. فراموش کردن تو

شبیه برگ پائیزی پس از تو قسمت بادم

شبیه برگ پائیزی پس از تو قسمت بادم

شبیه برگ پائیزی پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت تو از یادم

خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم

دراین تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمیارد

و برف ناامیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم؟؟؟

چگونه میروی با این که میدانی چه تنهایم؟؟؟

خداحافظ تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ بدون تو گمان کردی که می مانم

خداحافظ بدون من یقین دارم که میمانی!!!

دل می بندم…

دل می بندم…

دل می بندم…

به قابـــ عکستـــ که روی دیوار جا مانده است…

باوفاتر از خود توست…

به من لبخند می زند…

و هنوز هم در جایش باقیست

 






Copyright 2009 zirebarankhoda.ir , All rights reserved ©