photo_2016-02-25_13-53-09

آیینه میگوید پیر شدی…

موهای مشکی ات سپید شد…

عیبی ندارد آینه…

موهایم را رنگ میکنم…دوباره جوان میشوم…

دلم با بغض میگوید:میشود مرا هم رنگ کنی…؟؟؟

زیر لب میگویم دلکم…

کدام تکه ات را رنگ کنم؟؟؟

والپیپر-های-رمانتیک-از-باران-با-کیفیت-بالا-16

می گویند : شاد بنویس…!!
نوشته هایت درد دارند…!!
و من یاد مردی می افتم ،
که با ویالونش…!!
گوشه ی خیابان شاد میزد…!!
اما با چشمهای خیس…!

0-1

نه زبانم برای تعریف تو توانایی دارد

و نه چشم هایم توان برای دیدنت را…

نه دست هایم برای لمس کردنت تاب دارد

نه بازوهایم برای به آغوش کشیدنت دراز می شود…

و نه عمری باقی می ماند تا تو را باز پیدایت کنم…

یک نصیحت : مواظب خودت باش

یک خواهش : هیچوقت عوض نشو

میدونم نباید بهش فکر کنم

میدونم نباید بهش فکر کنم

میدونم نباید بهش فکر کنم
میدونم اون داره زندگیش میکنه من نباید خودمو بخاطرش داغون کنم
میدونم . . . میدونم . . .
ولی این دل لامصب این حرفا حالیش نیست
جماعت گوشام کر شده از نصیحت
من زورم به دلم نمیرسه شما دیگه زخم زبون نزنید

 

13018_429194003827184_207302723_n

دیــگــر بــهـ تــــو فــکــر نـــمــے کـنـــمــ
گـنــاهـ اســـتـ چـشـمـ دآشــتــنـــ بــهـ مـــالـــِ غــــریــبـهـ هـآ…

تو را

تو را

تو را براى
غروب هاى دلگیر زمستان
روزهاى برفى
و یک هواى سرد
تو را براى نشستن در کنارم
و یک فنجان چاى داغ مى خواهم ،
تو را براى حال و هواى روزهاى نزدیک عید
یک بهار پر از بوى اردیبهشت
براى چهار فصل از زندگى
و یک عمر عاشق ماندن مى خواهم ،
تو را براى خودم
روزهاى تلخ دلتنگى
براى دوست داشتن
تو را براى زنده ماندن مى خواهم ..!

چه عذابی؟

چه عذابی؟

چه عــذابـی
سخت تر از این
که تو نباشی
و من بلد نباشم
بمیرم…

اکنون دیگر...

اکنون دیگر…

اکنون دیگر “در دسترس” بودنت مهم نیست چون دیگر نه “مشترک” هستی و نه “مورد نظر” …! هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده…! هرکس ک سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، میگویم وجودش را نداشتی…! فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ، قطع به یقین من کم توقع بوده ام…! حالا هم که اتفاقی نیفتاده ، حادثه ی بین ما ، فقط يک زد و خورد ساده بوده ! تو جا زدی ، من جا خوردم….! زمانی “نبودنت” همه هستی مرا نابود میکرد ولی حالا “بودنت”…….! میشود که نباشی؟؟؟ راستی!! سلام مرا به وجدانت برسان…البته اگر بیدار بود!

بدرقه اش کن ...

بدرقه اش کن …
شاید با دیگری خوش تر باشد …
مگر …
خوشحالیش …
آرزویت نبود …

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم

دیگر همانند گذشته دل تنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست
چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام
کمی خسته ام
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را
هنوز یاد نگرفته ام
تنها “خوبم” هایی روی زبانم چسبانده ام
مضطربم.. فراموش کردن تو







Copyright 2009 zirebarankhoda.ir , All rights reserved ©